سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام

شاعر : محمد رضا ناصری
نوع شعر : مدح و ولادت
وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع
قالب شعر : مربع ترکیب

عشق آمد و خاک کف پایت طلب کرد            ما را اسیر زلف سلطـان عـرب کرد
برکامـمان با ذکر یا مـولا رطب کرد            مــا را گــدای اول مــاه رجـب کــرد


با تو دوبـاره عـاشقی از سـر بگـیریم
حـاشا که ما سـوی در دیگـر بگـیریم

ماه رجب آمد خودش را با صفـا کرد            مـاه رجـب آمـد به تو آغـوش وا کرد
او جرعه جرعه آبرویی دست و پا کرد            با آبـرو شد خـویش را مـاه خـدا کـرد

دروازۀ مـــاه خـــدا نــام شــمــا بــود
عـرش خــدا بــر قــلـۀ بـام شـمـا بـود

خواهـم شـبـیـه سـایـه افـتـم زیر پایت            یا چون کبوتر پـر بگـیـرم در هـوایت
صدهـا غـزل را هدیـه آوردم بـرایـت            تا که شوم شـاگـرد این دانش سـرایت

از لـطف زهـرا خـادم بـاقـر شـدم من
داده قـلـم دستـم اگـر شاعـر شـدم مـن

با علم خود چون مرتضی اعجاز کردی            جنگی دگـر با دشمـنـت آغـاز کـردی
زخـم زبـان ها خوردی اما ناز کردی            بابی ز حـکمت بر نـصارا باز کردی

پـیـر نـصارا شد به لبخـنـدت مسلمان
ما را اسـیـر نـور لـبـخـنـدت بـگـردان

در تشنـگـی هایت تو از سـقـا بگـویی            از هُـرم آتـش بـر لـب دریـا بـگـویـی
شب تا سـحـر یا سیـدی مـولا بگویـی            تب می کـنـی تا ذکـر یا زهـرا بگویی

دانم ز بـوی یـاس خـانـه بـی قـراری
از مـادرت ارثیه داری هر چه داری

آخـر خـدا بیت الـحـرامی را فـرستـاد            همـراه تو رکـن و مـقـامی را فرستاد
هـمـراه جـابـر احـتـرامـی را فـرستاد            با لحـن پـیـغـمـبـر سـلامی را فرستاد

بر روی لب هایت فقط نور و غزل بود
این از عـنـایـات خــدای لـم یـزل بود

دیـدم کـه بـا نـازی شـبـیـه مــادر آمـد            او که کمان در دست سوی خـیبر آمد
گـفـتـنـد: مـحـمـد یـا نـبـی دیـگـر آمـد            دیدم که بـاقـر نه! گـمـانـم حـیـدر آمـد

گفتا هشام او را که از نسل بهار است
هم صاحب علم و یقین هم ذوالفقار است

فـرقی نـدارد پیش ما نـزدیک، دوری            نازم تو را که معـدن عـلم و شعوری
تو شارح تورات و انجـیـل و زبوری            هر پنج نوبت با خـدا در کـوه طوری

تـو آیــه هـای نـاب قــرآن کــریــمـی
مفـهـوم بـسـم الله الـرحـمـن الـرحیمی

گفتم که آتش، در دلت آتـش به پـا شد            بغضت پر از فـریاد های بی صدا شد
در پیش چشمت سر به روی نیزه ها شد            طوفان اشکت راهی کـرب و بـلا شد

از کودکیت تا به پیـری گـریـه کردی
عمری بر احوال اسیـری گریه کردی

بر درگهت عمری پر از سوز و گدازیم            دسـتـان خــالـی آمــده غــرق نـیـازیـم
یک آرزو مانده که بر صحنت بنازیم            یک گنبد و گلدسته مخصوصت بسازیم

بـر الـتــیـام زخـم تـو مـرهـم گـذاریـم
کـنج حـیـاط صـحـن تو مـریم بکـاریم

نقد و بررسی